محل تبلیغات شما

تا تو کِنارم نَباشی.

هِزاران مُوسَکِن هم تَوان تَسکین دَردهایم را نَدارد.

هِزاران دوست داشتَن‌های دیگر ، هَمچون دوست داشتَن تو بَرایَم ارزِشی نَدارد.

تا تو کِنارم نَباشی .

دریای دِلَم بَس خَشن و طوفانی‌ایست ، که هیچ ناخُدایی به جز تو تَوان رام کَردَنش را نَدارد.

در نَبود تو ، هَوای دِلَم بَس خالی‌ایست ، که جای خالی‌ات را فَقَط با خاطِره‌هایَت پُر می‌کُنم.

تا تو کِنارم نَباشی.

آن هِنگامه شَب ، که سُکوت و تاریکی نَفَسَم را در سینِه حَبس می‌کُند.

هیج کَسی به جُز تو ، تَوان هِدیه دادَن طُلوع آفتاب را به مَن نَدارد.

تا تو کِنارم نَباشی.

هَمِه کَس و هَمِه چیز بَرایَم غَریبه و ناآشناست.

اِنگار تَنها رَنگی که تا به حال دِیدِه‌ام ، در رَنگ چَشم‌هایَت خُلاصِه می‌شَود.

اِنگار تَنها صِدایی که تا به حال شِنیدِه‌ام ، از زَبان شِیرین تو جاری شُده‌ است.

اِنگار تَنها عَطر نَفَس‌های تو ، دوستِ هَمه حَواس‌ام شُده است.

اِنگار تَنها هِنگامیکِه که گیسُوانَت خود نَمایی نَکُنند ، باد شُروع به وَزیدَن نَخَواهَد گِرفت.

تا تو کِنارم نَباشی.

هَوایی بَرای زِندِه ماندَن نیست.

خورشیدی بَرای روشَنایی نیست.

ابری بَرای باریدَن نیست.

تا تو کِنارم نَباشی.

در طبیعَت سَبزه نیست ، دِرَخت نیست ، آب و زنده‌گانی نیست ، وَ هیج چیزِ زنده‌ای زنده نیست.

تا تو کِنارم نَباشی.

در تاریکی شَب ماه نیست ، سِتاره‌ای نیست ، هیچ روزَنِه‌ای به سوی نور و امید نیست.

تا تو کِنارم نَباشی.

در دَریاها آبی نیست ، چه رِسَد برای ماهی‌ها ، که جز سَرابی بیش نیست.

تا تو نَباشی دُنیا دُنیا نیست ، هیچ ، هیچ چیزی تا ابَد هیچی نیست.

تا تو کِنارم نَباشی.

هیچ کَسی را تَوان حُکمرانی دَر قَلبَم نیست

ساسان زمانی دادانه.

.استفاده از این شعر با ذکر نام نویسنده بلامانع می‌باشد.

 

 

 

 

 

ماندن میان روئیا و واقعیت...

دل‌نوشته‌های یک دیوار ...

یک شمع، یک دنیا تاریکی...

تو ,، ,نَباشی ,کِنارم ,  ,اِنگار ,تا تو ,کِنارم نَباشی ,تو کِنارم ,نیست ، ,نیست تا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

میرموید- دپارتمان ریاضی گروه بسوی آینده